قدرت پول در جامعهي بورژوازي
"پول با تصاحب توانايي خريد هرچيز، با تصاحب توانايي تملك همهي اشيا، ابژهي تصاحبي آشكار و معلوم است. جهان شمولي توانايي آن، همانا بيانگر قدرقدرتي آن است. بنابراين، پول چون قادري مطلق عمل ميكند. پول دلال محبت ميان نياز آدمي و ابژه، ميان زندگي او و ابزار حياتش است. اما آنچه براي من ميانجي زندگيم است، در مورد هستي اشخاص ديگر نيز حكم ميانجي را برايم دارد. پول برايم، شخص ديگري است." ص 218
"آنچه كه از طريق واسطهاي به نام پول برايم انجام ميشود و بابت آن ميتوانم وجهي بپردازم(يعني چيزي كه پول ميتواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ويژگيهاي پول، ويژگيها و قدرتهاي ذاتي من است: ويژگيها و قدرتهاي صاحب آن. بنابراين آنچه كه هستم و آنچه كه قادر به انجام دادنش هستم ابدا" براساس فرديت من تعيين نميشود. زشت هستم اما ميتوانم براي خود زيباترين زنان را بخرم. بنابراين زشت نيستم زيرا اثر زشتي، قدرت بازدارندهي آن، با پول خنثي ميشود. چلاق هستم اما پول بيستوچهار پا (اشاره به شعر شكسپير: اگر من بتوانم شش نريان نيرومند داشته باشم ... كه تو گويي بيستوچهار پاي آنان همه از من است.) در اختيارم ميگذارد بنابراين چلاق نيستم. آدم رذل، دغل، بيهمه چيز و سفيه هستم اما پول و طبعا" صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبيهاست پس صاحبش نيز خوب است. علاوه براين پول مرا از زحمت دغلكاري نجات ميدهد بنابراين فرض براين قرار ميگيرد كه آدم درستكاري هستم. آدمي سفيه هستم اما اگر پول عقل كل همهي چيزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفيه است؟ علاوه براين او ميتواند آدمهاي با استعداد را براي خود اجير كند آن وقت كسي كه چنين قدرتي بر آدمهاي با استعداد دارد، از آنها با استعدادتر نيست؟ آيا من كه به يمن داشتن پول قادرم كارهايي بكنم كه قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند، تمام امكانات انساني را در اختيار نميگيرم؟ بنابراين آيا پول من، تمام ناتوانيهايم را به عكس خود تبديل نميكند؟"
"اگر پول زنجيري است كه مرا به زندگي انساني، جامعه را به من، من و طبيعت و آدمي را به يكديگر پيوند ميدهد، آيا زنجير زنجيرها نيست؟ آيا پول نميتواند تمام بندها را باز كند و از نو ببندد؟ بنابراين آيا پول عامل جهانشمول جدايي نيست؟ پول نمايندهي راستين جدايي و نيز نمايندهي راستين پيوندهاست- قدرت(جهانشمول) الكتريكي-شيميايي جامعه"
"به هم ريختگي و وارونه شدن تمام ويژگيهاي انساني و طبيعي، اخوت ناممكنها و قدرت الهي پول ريشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعي بيگانهساز آدمي دارد كه با فروش خويش، خويشتن را بيگانه ميسازد. پول، توانايي از خود بيگانهي نوع بشر است."
"كاري كه به عنوان يك انسان قادر به انجام دادن آن نيستم و بنابراين نيروهاي ذاتي فرديام از انجام دادن آن ناتوان هستند، با پول به انجام دادن آن هستم. بدينسان پول هركدام از اين نيروهاي ذاتي را به چيزي تبديل ميسازد كه در ذات خود نيست يعني به ضد خود تبديل ميسازد."
"فرضا" اگر طالب غذايي باشم يا كالسكهاي بخواهم به اين دليل كه آنقدر قوي نيستم كه پياده بروم، پول غذا و كالسكه را برايم ميفرستد يعني پول آرزوهايم را از حيطهي تخيل به حيطهي واقعي ميآورد، آنها را از هستي تخيلي يا خواسته به هستي حسي و بالفعل ترجمه ميكند: از تخيل به زندگي و از وجودي تخيلي به وجودي واقعي تبديل ميسازد. پول به دليل نقش ميانجي كه در اين ميان دارد، قدرتي به راستي خلاق است."
"بيترديد حتي آن كه پولي در بساط ندارد، خواستههايي دارد اما خواستهي او فقط چيزي است تخيلي كه هيچ اثر يا موجوديتي براي من يا هر شخص ثالث و يا كلا" ديگران ندارد و بنابراين براي من غير واقعي و بدون ابژه است. تفاوت ميان خواستهي مؤثري كه به پول متكي است و خواستهي بيحاصلي كه به نياز، شهوت و آرزويم متكي است، همانا مانند تفاوت وجود و انديشه است، تفاوت ميان آن چيزي است كه صرفا" به عنوان تخيل من وجود دارد و آن چيزي كه به عنوان يك ابژهي واقعي خارج از من وجود دارد."
"اگر براي سفر پولي نداشته باشم، در واقع به معناي آن است كه نيازي واقعي و قابل تحقق براي سفر كردن ندارم. اگر گرايش به تحقيق داشته باشم اما پولي براي آن نداشته باشم، در عمل به معناي آن است كه گرايشي به تحقيق ندارم يعني هيچ گرايش مؤثر يا واقعي ندارم. از طرف ديگر اگر واقعا" هيچ تمايلي به تحقيق نداشته باشم اما اراده و پول آن را داشته باشم، آمادگي مؤثري براي آن دارم. پول به اين خاطر كه ابزار و نيرويي است خارجي و عام براي تبديل يك تصور به واقعيت و تبديل يك واقعيت به يك تصوير محض(نيرويي كه نه از بشر به عنوان بشر و يا از جامعهي انساني به عنوان جامعه مشتق شده است)، نيروهاي ذاتي واقعي آدمي و طبيعت را به آنچه كه صرفا" تصوري انتزاعي است و بنابراين ناقص يعني به وهمي عذابآور، تبديل ميسازد چنان كه نواقص واقعي و خيالهاي موهومي يعني نيروهاي ذاتي را كه واقعا" ناتوان هستند و صرفا" در تخيل فرد وجود دارند به نيروها و تواناييهاي واقعي تبديل ميسازد."
"بدينسان پول در پرتو اين خصيصه، بيانگر واژگوني عام فرديتهايي است كه به ضد خويش بدل ميشوند و ويژگيهاي متناقضي را به ويژگيهاي خود ميافزايند."
"بنابراين پول به عنوان نيرويي واژگون كننده ظاهر ميشود كه هم در برابر فرد و هم در برابر پيوندهايي در جامعه قد علم ميكند كه مدعياند به خودي خود، ذات و گوهر ميباشند. پول وفاداري را به بيوفايي، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضيلت را به شرارت، شرارت را به فضيلت، خدمتكار را به ارباب، ارباب را به خدمتكار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبديل ميكند."
"چون پول به مثابه مفهومي فعال از ارزش، تمام چيزها را درهم ميآميزد و معاوضه ميكند، خود نيز بيانگر درهم آميختگي و معاوضهي عام هم چيزها- جهاني وارونه- يا به عبارتي درهم آميختگي و معاوضهي همهي كيفيتهاي طبيعي و انساني است."
"آن كه شجاعت را ميخرد، شجاع است هرچند آدمي بزدل باشد. از آنجا كه پول نه با كيفيت مشخص يا چيزي مشخص يا نيروهاي ذاتي مشخص آدمي بلكه با سراسر جهان عيني آدمي و طبيعت معاوضه ميشود، از نقطه نظر صاحب آن در خدمت معاوضهي هرگونه توانايي با تواناييها و اشياي ديگر، حتي متناقض، ميباشد؛ پول اخوت ناممكنهاست؛ پول باعث ميشود اضداد همديگر را در آغوش گيرند."
"اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنيا روابطي انساني، آنگاه ميتوان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غيره معاوضه كرد. اگر بخواهيم از هنر لذت ببريم، بايد هنرمندانه پرورش يافته باشيم؛ اگر ميخواهيم بر ديگران تأثير گذاريم، بايد قادر به برانگيختن و تشويق ديگران باشيم. هركدام از روابط ما با بشر و طبيعت بايد نمود ويژهاي باشد كه با ابژههاي اراده و زندگي فردي واقعيمان منطبق باشد. اگر عشق ميورزي ولي ناتوان از برانگيختن عشق هستي يعني اگر عشقت، عشقي متقابل نميآفريند، اگر با نمود زندهي خود به عنوان آدمي عاشق، محبوب ديگري نميشوي، آنگاه عشقت ناتوان است و اين عين بدبختي است."همان منبع صص 224-223-222-221-220
" حدود قدرت پول ، حدود قدرت من است : ويژگیهاي پول ، ويژگیها وقدرتهاي ذاتی من است ، ويژگیها وقدرتهاي صاحب آن، بنابراين آن چه که هستم و آن چه که قادر به انجام دادنش هستم، ابداً براساس فرديت من تعيين نمیشود . زشت هستم ، اما میتوانم برای خود زيباترين زنان را بخرم ، بنابراين زشت نيستم . زيرا اثر زشتی، قدرت باز دارنده آن، با پول خنثی میشود. به عنوان يک فرد، چلاق هستم، اما پول بيست وچهار پا در اختيارم میگذارد، بنابراين چلاق نيستم. من آدم رذل، دغل، بی همه چيز و سفيه هستم اما پول و طبعاً صاحب آن عزت و احترام دارد . پول سرآمد تمام خوبی هاست. پس صاحبش نيز خوب، است، علاوه براين مرا از زحمت دغل کاری نجات میدهد. بنابراين فرض قرار میگيرد که آدم درست کاری هستم. آدمی سفيه هستم، اما اگر پول عقل کل همهي چيزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفيه است ؟ " و در يک کلام پول ، به هم ريختگی وارونه شدن تمام ويژگی های انسانی و طبيعی ، اخوت ناممکنها وقدرت الهی پول ريشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعی بيگانه ساز آدمی دارد که با فروش خويش، خويشتن را بيگانه می سازد، پول، توانای از خود بيگانهي نوع بشر است." ص 221
منبع: ماركس، كارل؛ دستنوشتههاي فلسفي اقتصادي و فلسفي1844/ ترجمه حسن مرتضوي انتشارات آگاه
نظرات شما عزیزان: